سکوت....
|
خب..:).. همونطور که گفته بودم چند وقتی پست هایی که میزنم در مرود سفر جهادی به کرمان هست..این پست،پست دومی هست که در رابطه با این سفر میزنم.. در پست اول نوشتم که پس از اماده کردن اردوگاه ،مهمانان ما که همان دانش اموزان جنوب کرمان (کهنوج،رودبارو...)بودند از راه رسیدند و شام رو خوردند.پس از خوردن شام برگه هایی دستشان دادیم تا مشخاتشون رو کامل بنویسند و مهارت هایی که دارند چون قرار بود 10 روز مهمان ما باشند و برنامه های متنوعی براشون داشتیم.طبق برنامه ای که چیده بودیم و ماه رمضان هم بود در این ده شب نباید میزاشتیم بخابن و تا سحر بیدار بودن..شب اول براشون رزم شب گذاشته بودیم و باید بضورت گروهی و پیاده به سمت گلستان شهدا کرمان حرکت میکردند که عکسهای مربوطه رو در زیر خواهید دید.. در راه شعر میخاندند و سینه زنان به سمت گلستان شهدا میرفتیم..انجا هم یکی از طلبه های عزیز و خوش صدا مداحی میکرد و بچه ها سینه میزدند..در جوار شهدا گمنام کرمان..حس و حال خوبی داشت..
بعد از خستگی سحری می چسبه..:)
[ دوشنبه 92/2/16 ] [ 6:0 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
سلام.از این پست به بعد تصمیم گرفتم در مورد سفر جهادیم در ماه رمضان سال91 به کرمان براتون بگم.سفری که با گروهی جهادی از قم این گروه از سال 85 شکل گرفته که در حال حاضر 600 طلبه عضو اون هستند و سیاستش گسترش فرهنگ علوی و مهدوی و حسینی درقالب گفتمان امام روح الله و حضرت آقا در مناطق مختلف کشور و در آینده در سطح جهان هست.نمونه ای از کارهای این گروه که سال 90 این گروه خودش رو در فعالیت های مذهبی فقط گیر ننداخته و کارهای عمرانی هم نیز در این مناطق محروم انجام داده است. ضمنا حضور خانم ها هم تو مجموعه سفیر نسبت به سطح فعالیت خانم ها در مباحث فرهنگی این شکلی کم نظیره و حدود دویست دربرنامه و طرح سلمان فارسی کرمان که خودم به عنوان عکاس حضور داشتم به عینه شاهد فعالیت های این گروه بودم که حتی از طرف
(اماده سازی مکان برای حضور دانش اموزان مناطق جنوب کرمان)
باریک الله چه پسر خوبی :دی
خسته نباشی حاجاقا:)
حاجاقا حسن(جناب شبر خودمون)تو ماه رمضون کی شربت میخوره؟؟؟!!
و این هم استراحت بعد از کار:)
و اما بعد از تلاش های بسیار مهمانان از راه میرسند...
و ما شام رامهیا میکنیم..:).(تخم مرغ گوجه)
حاجاقا شبر خسته نباشی برادر..:)
بح بح...چه خوشمزه بودا..جاتون خالی:)
اخی به خودت نرسید حاجاقا..:دییی
این بود پست اول در مورد این سفر..انشاالله در پست های بعدی بیشتر با فعالیت های این گروه اشنا خواهید شد..این دانش اموزان 10 روز مهمان ما بودند که کارهای متنوع و زیادی براشون انجام شد و راضی بودند..:) [ جمعه 92/2/6 ] [ 12:0 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
لها ثانیه ها را می شمارند،سفره های هفت سین پهن است. دست ها به دعا گشوده؛ امیدهای بیقرار،سفره های آبی ما هم پهن است... سلام قولا من رب الحیم"یس/58" سلام علی عباده الذین اصطفی"نمل/59" سلام علی ال یاسین"صافات/130" سلام علیکم طبتم"زمر73" سلام علیک سأستغفر لک ربی"مریم/47" سلام علیکم بما صبرتم"رعد/24" سلام هی حتی مطلع الفجر و چشمهای اشکبارم به نام های زیبایت می افتد.... یا سریع الاجابة یا سرمد یا سمیع یا ستّار یا سبحان یا سرورالعارفین سفره مان آکنده از بوی حریم حسین"ع" و ماهی سرخ وجودمان با نام حسین"ع"معنا می گیرد و در پناه نام مهربان کریمم، آرام میگیرد.سبزینه سفره جای خالی 14 شهید پرپرمان را پر کرده است. راستی کنار سفره ما صبر هم هست.... صبر در انتظار فرج یار... و او خواهد آمد.... [ دوشنبه 91/12/21 ] [ 5:0 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
سلامی ازمناجات های هویزه به دنیای ارتباطات بی رابطه... سلامی از گوشه ی کوچکی از دنیا و لی حقیقتا کل دنیا... سلام...سلام..سلام.. ای کاش حرفهای راوی را زودتر میفهمیدم،می فهمیدم که دنیای امروز بجای اسایش،دردسر برایم ساخته است.. ای کاش می فهمیدم رابطه ای که مدرنیته است،چیزی جز قطع رابطه نیست... ای کاش زود تر می فهمیدم که اینجا فرزندان دیگر زهرا به خدا رسیدند و تا ابد میتوانند مشتاقان یا حتی جاهلان را به کوی خود رسانند...اینجا گویی کل دنیا را خاک کرده اند.. ای کاش زود تر می فهمیدمکسانی بودند که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع)زهرا را لبیک گفتند.. ای کاش زودتر می فهمیدم شیر مردانی بودند که جام عشق را تا به انتها سر کشیدند... حالا می فهمم کهندای یا لیتنا کنا معک را برای که سردهم؟! و شیپور جنگ برائت را برای که به صدا در اورم..آه..آه..آه... حالا می فهمم که وقتی آیت الله مشکینی فرمودند:من حاضرم همه ی نمازهایم را با دورکعت نماز آن شیر مردان که در اوج جنگ و بدون طهارت خواندند عوض کنم،دلیلش چیست!! حالا می فهمم که اینجا فاصله ای بین زمین و آسمان نیست،اینجا میتوان سری به آسمان زد یا نه؟!یا نه اینجا خود آسمان است.یا نه اینجا عرش است!!! اینجا فهمیدم که چطور مغز متفکر دنیا در مقابل نیروی الهی شهید چمران کم آورد.! به راستی هر کس میخواهد معرفت النفس کسب کند،باید چند واحد آزادگی رادر اینجا پاس کند. امیدوارم مثل آن دختری که زیر عکس شهید بی سر و پا،سر و پایی پیدا کرده بود،من هم روزی سر و پایی پیدا کنم.. دیگر از بوی دنیا و مدرنیته بودن و غرب زدگی بیزارم.. دیگر میخواهم خودم باشم...گویی با دیدن رشادت های جوان های ایرانی نسل گذشته به خودم آمدم...آخر رسم ما نمک خوردن و نمکدان شکستن نیست! ما رسممان این است که اگر کسی حتی یک وعده غذایی مهمانمان کرد حداقل یک وعده اورا میهمان میکنیم... حالا که فهمیدم کسانی بودند که برای ما از جان و مال و خانواده یشان گذشتند.. پس حداقل وظیفه ی من این است که به آنها پشت پا نزنم.. پ.ن:شهدا شرمنده ایم.. [ جمعه 91/11/20 ] [ 11:4 صبح ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
اید کسی را فراموش کرده ایم! [ شنبه 91/10/30 ] [ 9:52 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |