سکوت....
|
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان برای یک بار پریدن ، هزار هزار بار فرو افتادم
هیچ وقت رازت رو به کسی نگو. وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند
[ چهارشنبه 89/12/11 ] [ 2:28 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
بار الها من ان نیستم که باید ،مرا انم کن
مرحوم کربلائی کاظم ساروقی میگوید : [ دوشنبه 89/12/9 ] [ 2:17 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
سلام.من محمد یزدانی زازرانی خوش امد میگویم خدمت شما بازدید کنندگان محترم.همینجور که میدونین من تازه این وبلاگ راه انداختم حالا حالاها مونده تا یه وبلاگ نویس ماهر بشم.به خاطر همین از دوستان واشنایانی که در وبلاگ نویسی و...حرفه وتجربه کافی دارند در خواست کمک میکنم. [ شنبه 89/12/7 ] [ 6:46 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |