سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت....
قالب وبلاگ

زنی با لباسهای کهنه و نگاهی مغموم،وارد خواربار فروشی محل شد.

و از فروشنده خواست کمی خوربار به او بدهد.

وی گفت که شوهرش،بیمار است و نمیتواند کار کند،کودکانش هم بی غذا مانده اند.

فروشنده به او بی اعتنایی کرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش کند.زن نیازمند باز هم اصرار کرد.

فروشنده گفت نسیه نمیدهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید،به فروشنده گفت:

ببین خانوم چه میخواهد،خرید او با من.

فروشنده با اکراه گفت:لازم نیست؛خودم میدهم!

-فهرست کجاست؟آن را بگذار روی ترازو،به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر....

زن لحظه ای درنگ کرد،و با خجالت تکه ای کاغذ،از کیفش درآورد و چیزی روی آن نوشت

و آن را روی کفه ترازو گذاشت.همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پایین رفت.

خواربار فروش باورش نمی شد.اما از سر ناباوری،به گذاشتن کالا روی ترازو مشغول شد.

تا آنکه کفه ها با هم برابر شدند.

در این وقت؛فروشنده با تعجب و دلخوری،تکه کاغذ را برداشت تا ببیند روی آن چه نوشته است.

روی کاغذ خبری از فهرست خرید نبود،بلکه دعای زن بود که نوشته بود:

خدای عزیزم!تو از نیاز من باخبری،خودت آن را برآورده کن.

فروشنده با حیرت کالاهارا به زن داد و در جای خود مات و مبهوت نشست.

زن خداحافظی کرد و رفت و با خود اندیشید:

فقط خداست که میداند وزن دعای پاک و خالص چقدر است....

روی کاغذ خبری از فهرست خرید نبود،بلکه دعای زن بود که نوشته بود:

ای خدای عزیزم!تو از نیاز من با خبری،خودت آن را برآورده کن.

یشفی الله فی قلوب اهل الاسلام:"خداوند،به دست او دلهای مسلمین را تسکین میبخشد"


[ پنج شنبه 90/12/18 ] [ 7:18 عصر ] [ محمد یزدانی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

حرف ندارم خودم:)
امکانات وب