سکوت....
|
لطفا پا رو خون شهدا بگذاریم:(( میدانی این حرف ، حرف کیست؟ آری درست حدس زدی، این حرف ، حرف من و توست،من و تویی که هر روز ده ها بار این جمله را با هم بلند فریاد می زنیم. من و تویی که معتقدیم خون شهدا بی ارزش است، من و تویی که آن ها را مرده فرض میکنیم، من و تویی که آرمان هایشان را عقب افتادگی تلقی میکنیم، و من وتویی که... تعجب کرده ای؟ تعجب نکن . مگر غیر از این است؟ کدامتان ادعایی بر خلاف این دارید؟ کدامتان از مفهوم این حرف خود را دور میدانید؟ اگر باز هم میگویی نه،پس خوب گوش کن: صبحت را با یاد چه کسی آغاز کردی؟بایاد خدا؟؟!؟!؟ گفتی ساعت چند نماز صبحت را خواندی؟نکنه گفتی باز هم قضا شد؟ وای برما، مگر فراموش کرده ایم حکایت آن شخصی که نزد امام زمان (عج) رفت ولی با بی توجهی ایشان رو به رو شد، شخص ناراحت شد و علت را جویا شد،مگر غیر از این بود که امام(عج) سه بار پشت سر هم فرمودند: از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است کسی که نماز مغربش را آنقدر به تاخیر افکند که ستاره ها در آسمان پدیدار شوند و از رحمت خدا به دور است،از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است، کسی که نماز صبحش را آنقدر به تاخیر اندازد که ستاره ها از آسمان محو شوند؟پس چرا فراموش کرده ایم؟چرا ندای حق را نمی شنویم؟ کمی بیا جلوتر،امروز برای بیرون رفتنت چه کردی؟ بگذار از قبل از بیرون رفتنت سوال کنم،امروز کدام مانتو یا کدام لباست را پوشیدی؟ باز هم بیا جلوتر،می خواهم از زمانی که سوار بر ماشینت شدی برایم بگویی، در راه کدام آهنگ را گوش دادی؟ آیا این ها مورد رضایت امام زمان(عج)بود؟ باز هم بیا جلوتر، چند بار به نامحرم چشم دوختی و چند بار سعی در متوجه کردن دیگران داشتی؟ چرا ناراحت شدی؟ میگویی نگویم؟ چشم نمیگویم،پس تو بگو، در سکوت و در تنهایی،در خلوت شب،با خدای خودت،بگو،نترس، برای خدا نمیگویی، برای خودت بگو، بگو که دیگر واجباتم برایم بی اهمیت شده است، بگو که از محرمات لذت می برم و غافلم از حال مولایم امام زمان(عج)، بگو که خون شهدا و عقایدشان برایم بی ارزش شده است نه در گفتارم،بلکه در عملم، بگو که پا بر روی خون سید الشهدا گذاشته ام و دل زینب کبری(س) را خون کرده ام، بگو آنقدر غرق دنیا گشته ام که یادم رفته است،شهدا زنده اند و شاهد بر اعمالم، بگو آنقدر غافلم که فرزند بی بی حضرت فاطمه زهرا(س) را هم از یاد برده ام. حال تو چه میگویی؟باز هم مخالفت میکنی؟اگر هنوز هم قبول نکرده ای، از دیگران بپرس تا برایت بگویند،از دیگران بپرس تا برایت از جسم های بی سر بگویند، تا برایت از بدن های تکه تکه بگویند،تا برایت از لب های تشنه بگویند، تا برایت از خمپاره و گلوله و خون بگویند،تا برایت از جنون بگویند، تا برایت از استخوان های بی نشان بگویند،تا برایت از پلاک های زیر خاک بگویند، تا برایت از نیم پلاک ها بگویند،تا برایت از اسارت ها بگویند، تا برایت از ندیدن فرزندانشان بگویند،تا برایت از ایثار ها بگویند، تابرایت از عشق بگویند،تا برایت از دریای خون بگویند، تا برایت از مشک های پر از اشک بگویند،تا برایت از بچه های بی پدر بگویند، بپرس تا برایت ار نامردی روزگار سخن بگویند. آیا هنوز هم می خواهی بشنوی؟ آیا تحمل شنیدن داری؟ آیا تحمل تصوّر جسم های در خار فرو رفته را داری؟ می پرسی چرا در خار فرورفته؟ مگر فراموش کرده ای حکایت آن دلاور مردانی که بی درنگ بر روی خار ها دراز میکشیدند تا دیگران از روی آنها عبور کنند و به پیروزی برسند. می دانی این ها برای چه بود؟ برای که بود؟ نگو که برای پس گرفتن خاکشان بود،نگو که برای دفاع از میهنشان بود، بلکه فریاد بزن برای انتقام گرفتن صورت سیلی خورده بانوی دو عالم بود. نکند باز هم می خواهی بشنوی؟؟!؟ اما دیگر من نمی توانم بگویم!!، پس اینبار تو بگو ، تو فکر کن: اول یادی از دست های بریده علم دار کربلا بکن، بعد یادی از جسم بی سر امام حسین(ع) و بعد هم یادی از دختر کوچکشان حضرت رقیه(س) ، نمی گویم که یادی از عبدالله ابن حسن(ع) که خود را سپر امام حسین(ع)کرد بکنی، زیرا میدانم که شرمنده خواهی شد. حال نگاهی به خود بیانداز،ببین آیا باز هم میتوانی بگویی*العجل یا مولای* در حالی که تو باعث میشوی هر جمعه چشم های مولایت بگریند و دهان مبارکشان ناله استغفار سر دهند. حرف برای گفتن بسیار است ، اما افسوس که کسی نمیشنود، افسوس که همه خفته اند. پس با تو میگویم یا مولای ، که به فریادمان رسی. یا مولانا یا صاحب الزمان(عج) الغوث،الغوث،الغوث ادرکنی، ادرکنی،ادرکنی الساعه،الساعه،الساعه العجل،العجل،العجل [ یکشنبه 91/4/11 ] [ 1:54 عصر ] [ محمد یزدانی ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |